عاشقانه ها
داستان,شعر عاشقانه
قصه عشق

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند



غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند!

نوشته شده توسط باران سه شنبه 7 / 12 / 1390برچسب:, (15:46) |
دلشکسته

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

 

هیچ چیز بیشتر و بدتر از این...
مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که...
اطرافیانت بهت بگن: اگه ...
دوستت داشت نمیرفت...!!!


 

نوشته شده توسط باران دو شنبه 6 / 12 / 1390برچسب:, (18:43) |
سرگرمی

 تمام روزهای که سرگرمیت بودم....

                                               زندگی ام بودی...
 

نوشته شده توسط باران دو شنبه 6 / 12 / 1390برچسب:, (18:28) |
دل شکسته

در همین حوالی هستند کسانی که تا دیروز می گفتند: بدون تو نفس هم نمی توانم بکشم....
اما امروز در آغوش دیگری نفس نفس می زنند......

 

 

نوشته شده توسط باران دو شنبه 6 / 12 / 1390برچسب:, (18:23) |
دل دیوانه

بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه ی دلواپسی

قصه ی عشق از زبان هر کسی

گفته اند از می حکایت ها بسی

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را

چشم هایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا سینه ای از سنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت

گویی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من قصد هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشستن عار نیست

کار او آتش زدن من سوختن

در دل شب چشم بر در دوختن

من خریدن ناز او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن

سوختن در عشق را از بر شدیم

آتشی بودیم و خاکستر شدیم

از غم این عشق مردن باک نیست

خون دل هر لحظه خوردن باک نیست

آه می ترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسواییم تنها شوم

وای از این صد و آه از آن کمند

پیش رویم خنده پشتم پوزخند

بر چنین نا مهربانی دل مبند

دوستان گفتند و دل نشنید پند

خانه ای ویرانتر از ویرانه ام

من حقیقت نیستم افسانه ام

گر چه سوزد پر ولی پروانه ام

فاش می گویم که من دیوانه ام

تا به کی آخر چنین دیوانگی

پیلگی بهتر از این پروانگی

گفتمش آرام جانی ؟ گفت : نه

گفتمش شیرین زبانی ؟ گفت : نه

گفتمش نا مهربانی ؟ گفت : نه

می شود یه شب بمانی ؟ گفت : نه

دل شبی دور از خیالش سر نکرد

گفتمش افسوس او باور نکرد

خود نمی دانم خدایا چیستم !

یک نفر با من بگوید کیستم !

بس کشیدم آه از دل بردنش

آه اگر آهم بگیرد دامنش

با تمام بی کسی ها ساختم

وای بر من ساده بودم باختم

دل سپردن دست او دیوانگی ست

آه غیر از من کسی دیوانه نیست

گریه کردن تا سحر کار من ست

شاهد من چشم بیمار من ست

فکر می کردم که او یار من ست

نه فقط در فکر آزار من ست

نیتش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دروغی فاحش است

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت

بغض تلخی در گلویم کرد و رفت

مذهب او هر چه باداباد بود

خوش به حالش کین قدر آزاد بود

بی نیاز از مستی می شاد بود

چشم هایش مست مادر زاد بود

یک شبه از قوم سیرم کرد و رفت

من جوان بودم پیرم کرد و رفت ... !

نوشته شده توسط باران دو شنبه 6 / 12 / 1390برچسب:, (18:6) |
عشق

 

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید

وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت بهت هدیه داد زل بزنی

وبجای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوسش داری...

چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش

همه ی جودت له شده ...

چقدرسخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی

جز سلام نتونی بهش بگی ...

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری...

چقدر سخته گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزاربار تو خودت بشکنی

و اونوقت آروم زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک...

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید

وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت بهت هدیه داد زل بزنی

وبجای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوسش داری...

چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش

همه ی جودت له شده ...

چقدرسخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی

جز سلام نتونی بهش بگی ...

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری...

چقدر سخته گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزاربار تو خودت بشکنی

و اونوقت آروم زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک...

 

نوشته شده توسط باران یک شنبه 5 / 12 / 1390برچسب:, (18:36) |
تنها

یه روز بهم گفت :میخوام با هات دوست بشم .

آخه من اینجا خیلی تنهام….

بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..

یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم آخه میدونی من اینجا خیلی 
تنهام..

بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..

یه روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور?جایی که هیچ مزاحمی نباشه. 
وقتی همه چیز حل شد تو هم بیا اونجا.آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام…

بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..

یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی من 
اینجاخیلی تنهام…

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی 
تنهام…..

یه روز تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم آخه 
میدونی من اینجا خیلی تنهام…

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی 
تنهام…..

حالا اون دیگه تنها نیست و از این بابت خوشحالم.چیزی که بیشتر از این 
خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه 
من
تنهای تنهام…..

نوشته شده توسط باران یک شنبه 5 / 12 / 1390برچسب:, (18:21) |

نوشته شده توسط باران پنج شنبه 4 / 12 / 1390برچسب:, (19:45) |
خیام

نوشته شده توسط باران پنج شنبه 4 / 12 / 1390برچسب:, (19:44) |
گریه

گریه شاید زبان ضعف باشد


شاید خیلی کودکانه



شاید بی غرور...


اما هر وقت گونه هایم خیس می شود ؛ می فهمم


...نه ضعیفـم !!!


...نه یک کودکـم !!!


بلکه پر از احساسم
           

نوشته شده توسط باران پنج شنبه 4 / 12 / 1390برچسب:, (18:56) |
میدانی؟

 

میدانــی ؟!

 

 

بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !
بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دستــ نـخورده !
دیده ای ؟!
شنیده ای ؟!

                                                             بعضـــی ها بی نهایتند !

                                                               درست مثل تو عزیزم

نوشته شده توسط باران پنج شنبه 4 / 12 / 1390برچسب:, (18:53) |
گاهی

 

گاهی وقتش نمیرسد!!

 

 

گاهی از صبر خسته می شوی!!

گاه منتظری که بیاید!!

گاهی دلت برای ... قدیمها تنگ میشود!!

گاهی رابطه ها شکل عوض میکنند!!

یا در گذشته!! یا در آینده!!

چه فرقی میکند؟!!!

بیچاره حالمان که مدام خراب دیروز و فردا میشود...

نوشته شده توسط باران پنج شنبه 4 / 12 / 1390برچسب:, (18:51) |